دیگر تمام شد..
دیگـــر تــمـــام شد...

ﺗﻨﻬــﺎﯾﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﯿــﻦ ﺁﺩﻣــﺎﯾﯽ ﺑـﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻦ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻥ ﻭﻟــــــﯽ ﮐــﻨﺎﺭ ﺩﻟﺘﻨﮕﯿﺎﺕ ﻧﯿـــــﺴﺘﻦ
دیگـــر تــمـــام شد...
دیدی تا حالا اگر کسی رو دوست داشته باشی دلت نمیاد اذیتش کنی؟
دلت نمیاد شیشه دلش رو با سنگ زخم زبونت بشکنی؟
دلت نمیاد ازش پیش خدا شکایت کنی؟
حتی اگه بره و همه چیزو با خودش ببره...
دارو ندار دلتو...
حتی اگه از اون فقط هاهای گریه ی شبانت بمونه و عطر آخرین نفسش...
آخرین نگاهش حتی اگه بعد رفتنش پیچک دلت به شاخه نازک تنهایی تکیه کنه...
دیدی هر گوشه و کنار شهر هر وقت کسی از کنارت رد میشه که بوی عطرشو میده چه حالی میشی؟...
بر میگردی و به اون رهگذر نگاه می کنی تا مطمئن بشی خودش نبوده...
من از هیچ کس گله ای ندارم,از هیچ کس توقعی ندارم.
اگر کسی جانم را از من بگیرد.قلبم را از حلقومم بیرون آورد و دور بریزد.
تمام عمر آزارم دهد,آتشم بزند,هرکاری بکند.
صبر میکنم
از او ناراضی نخواهم بود.او را بد نخواهم دانست.
به او بد نخواهم گفت.میدانم که انسانها,دل ها,اندیشه ها و زندگی ها همه بازیچه تقدیرند
خسته ام...
از سنگینی لحظه ها
از سکوت بی اختیار
از هر آنچه در لبخندم تلخ میگردد
اندک امیدی در دلم باقیست
شاید برگردد.
به اخر پاییز پاییز رسیدیم,همه دم میزنند از شمردن جوجه ها!!!
روی تختت امشب,
بشمار تعداد دلهایی را که به دست اوردی
بشمار تعداد لبخندهایی که بر لب دوستات نشاندی
بشمار تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی
فصل زردی بود,تو چقدر سبز بودی?
جوجه ها را بعدا با هم میشماریم!!
می ترسم ، می ترسم ...
می ترسم یکی از همین شب ها ،
خوابت را ببینم ...
از خواب بپرم ... خودم را در آغوش دیگری ببینم ...
واای ، خوابم را برای که تعریف کنم ...!!؟
... در جوابِ عزیزم چه خوابی دیدی ؟ چه بگویم ؟
من از امشب ، برای شب های دیگرم ، می ترسم ...
می ترسم ، می ترسم ...
چـقــــدر ســـخـتــہ
منـــطـقــے فـڪـــر ڪــنــے
وقــتــے اפـــســـاســـاتـــت داره פֿـــفــت مـیــڪــنـہ . . .
من بودم ...
او بود ...
خوشبخت در یک جزیره دور افتاده متروک، همه چیز عالی بود...
قبل از انکه قایقی بیاید!
حـکـایـت مـــنــــو تــــو
حـکـایـت آتـــــش و آبـــــ بــود..
بـه آغــــوشـــم کـشـیـدی..خـــامــــوش شـــدم..
نــــــابـــــود شــــدم...
امــــــــــا
تـــو هـمـان آبــــــِ جـاری خـواهــی مــانــد
شـایــــــــد..شـــایـــــد..قــطــعــأ
آتـــشِ دیــگــری در آغـــوشــت
جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان
خــواهـــــــد داد.....
خاک مےخورد اینجا
وھیچ حواست نیست
گاھے باز کنے
این صندوقچہ ے لعنتے را،
کنار بزن
خرت و پرت ھاے ذھنت را
کمے ھوا بخورد
خاطرات من...
اینجا مینویسم شاید گذر زمان تو را هم یه روز برای خواندن این مطلب به اینجا بکشاند...
من همانم که با اینکه میدانستم تو نمیتوانی با من باشی ولی باز دوستت داشتم.
منی که میدانستم بیشتر از نصف حرفهایت راست نبود ولی به احترام دلم باور میکردم!
و ندانستی که آنهایی که نصف شب با آنها میحرفی و وقتی اس ام اس هایی من نمیآیند میگفتی لابد حافظه پر شده است!!!! همه رفتنی أند و فقط چند روزی تو را میخواهند.
من تمام اینها را میدانستم. ولی دوستت داشتم.
شعر واسه دلی که تنگ شده زیاد گفتن ولی جمله ای که وقتی به زبون میارمش صورتم خیس اشک میشه اینه:
به خودایی که میپرستی دلم تنگه....
برگرد.
چقدر احمقانه است از یک قهوه ی تلخ انتظار فال شیرین داشتن …
.
.
خدایا یا فریاد گلویم را بگیر یا بغض گلویم را …
هر کدام راه دیگری را بسته اند !
سر میز شام یادت که میفتم بغض میکنم،اشک در چشمانم حلقه میزند و همه با تعجب نگاهم میکنند..لبخندی میزنم و میگویم:چقدر داغ بود...!!
قرار بود هميشه و همه جا همراه هم باشيم!
بودم، نبودي...
قرار بود دلواپس دلواپسي هاي هم باشيم!
شدم، نشدي...
قرار بود هر جا نياز به يك سنگ صبور داشتيم كنار هم باشيم!
بودم، نبودي...
قرار بود دلتنگيهامونو فقط به همديگه بگيم!
گفتم، نگفتي...
قرار بود نگاه عاشقونمون فقط مال خودمون باشه!
من بودم، تو نبودي...
قراربود دستامون گرماي هيچ دستي رو حس نكنه!
حس نكردم، حس كردي...
قرار بود مهربوني هامون دائمي باشه!
بودم، نبودي...
قرار بود زير بارون فقط منو تو باشيم!
بودم، تو با ديگري بودي...
قرار بود تا آخر اين دنيا منو تو با هم باشيم!
هنوز هستم، از اولش نبودي...
قرار بود...
خيلي چيزا قرار بود بشه، كه نشد!
مرد اين عشق نبودي...
هيچ كدوم رو نخواستي،
تو رفتي و من سالهاست به ياد تو قرارهاي نوشته شدمون رو مرور ميكنم...!
ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎ ﺯﯾﺮ ﺩﻭﺵ ﺑﻪ ﮐﺎﺷﯽ ﻫﺎﯼ ﺣﻤﻮﻡ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯿﺸﯽ . . . !
ﻏﺬﺍﺗﻮ ﺳﺮﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯼ . . .
ﺻﺒﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺷﺎﻡ ، ﻧﺎﻫﺎﺭﻭ ﻧﺼﻒ ﺷﺐ !
ﻟﺒﺎﺳﺎﺕ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﺗﻨﺖ ﻧﻤﯿﺎﺩ . . .
ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﻗﯿﭽﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ !
ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺁﻫﻨﮓ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ
ﺍﻭﻧﻮ ﺣﻔﻆ ﻧﻤﯿﺸﯽ . . . !
ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﻋﻼﻣﺖ ﺳﻮﺍﻻﯼ ﺗﻮ ﻓﮑﺮﺗﻮ ﻣﯿﺸﻤﺮﯼ . . .
ﺗﺎ ﺁﺧﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﺎﻟﺶ ﺧﯿﺴﺖ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺑﺒﺮﻩ !
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﺩﻣﯽ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻩ . . .
ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﺩﻡ ﻧﯿﺴﺖ !
ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯽ ﭼﯿﻪ ؟!
ﻋﺠﯿﺐ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ . . .
ﻭﺍﺳﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻋﺠﯿﺐ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ ﻣﯽ ﺷﺪﯼ . . . !
بعضی چیزها را ” باید ” بنویسم نه برای اینکه همه ” بخونن ” و بگن ” عالیه ” برای اینکه ” خفه نشم ” همین !!
ميري و من فقط نگاهت ميکنم تعجب نکن که چرا گريه نمي کنم بي تو يک عمر فرصت براي گريستن دارم اما براي ديدن تو همين يک لحظه باقيست...
شماهارو نمیدونم، اماخودم که هروقت میخوام راه برم جلو قدمامو نگاه میکنم، اما دیدین بعضی آدما، منظورم اوناین که یه زمانی جلوشون واستادی، دست تودست هم حلقه کردین، توچشاش طوری نگاه کردی که دیگه جای هیچ حرفی رو باقی نمیذاره، حالا حرفای قشنگ وعاشقونش که بکنار! یهو طوری چشاشو روهمه چی میبنده وقدم برمیداره، طوری غرورتو له میکنه، طوری احساستو لگدمال میکنه ومیره، که دیگه خودت نای بلندشدن وراه رفتن وجلو پاتو نگاه کردنو نداری!!
بسلامتی عشقای که حالا فقط شدن یه خاطره
قبول نداری؟؟
به کبریت نیازی نیست
سیگار را بر لبم می گذارم و به دردهایم فکر میکنم ، خودش آتش می گیرد …
رسيده روزي كه چقد كم توقع شده ام..
نه آغوشت را ميخواهم..
نه يك بوسه..
نه حتي بودنت را، و نه برگشتنت را..
همين كه بيايي و از كنارم رد شوي كافيست..
مرا به آرامش ميرساند
'حتي اصطكاك سايه هايمان'... .
غربت رو نباید در الفبای شهر غریب جستجو کرد...
همین که عزیزت نگاهش را به طرف دیگری کرد...
تو غریبی...!!!
وقتي سرت رو شونه هاي عشقت ميذاري أبر آرامش دنيا را در خودت احساس مي كني...
ولي.. ولي.. ولي
وقتي سر عشقت رو شونه هاته احساس مي كني قوي ترين موجود دنيايي.. .
دلـــم می لـــرزد هـــر گــاه صــدای جدیـدی سلام می کــند !
قــلبم می کـــوبد ؛
نفـــَسم تـــنگ می شود ،
دســـتانم بــه لـــرزه می افــتند !
مـــن دیگــر کـــشــش خداحـــافظــی نــدارم ....
ببــخشید کــه دیــگر جــواب سلامِ کســی را نمی دهـــم ... !!!
دَمــَــش گـــَــرمـ ...
بـــاران را مــےگـــویـــــَــمــ
بـــه شـــانـــہ امـ زد وگــُـفــــت : خــَـســتـــہ شُــــدے.. امــــروز را تــُــو اســـتـــراحــَـت کـــُـن...
مـَــن بـــه جــــایـــَـت مـــے بـــارَمـ.....
شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!! [h]
دل تنگم!
دل تنگِ خیلی چیزها
دل تنگ این همه دل تنگی ها
چیزهایی که بر من گذشت و هرگز باز نخواهد گشت!
دل تنگم
دل تنگ نیمه شبهای دل تنگی
دل تنگ این همه نبودن ها
دل تنگ این همه دل تنگی ها
دل تنگ عهدهایی که کسی آنها را نبست
دل تنگ تمام چیزهایی که میشد باشد و نیست
و تمام هست هایی که نیست!
حتی آنان که دلشان برایم تنگ نخواهد شد!!
دل تنگ تر نیز خواهم شد
می رسد روزی که بگویم:
دلم برای آن روزها ی دل تنگی تنگ شده!!
اعتماد کردی؟
خیانت دیدی؟
درد داشت؟
تنها شدی؟
این اشتباه رو دوبار تکرار نکن...
نگو این یکی با بقیه فرق داره...
اینم یکیه مثل بقیه...!
میدونی امروز چه حالی دارم!؟
مثل اون کسی که تو زمستون رفته با دوستاش برف بازی توی یه منطقه ای که آدمای زیادی مییان اونجا، بعد مدتی میبینه عشقشم اونجاست،ولی با یه غریبه ،با یه کس دیگه،که دستش تو دست اون غریبه وتو جیبه اون گذاشته و میگن و میخندن ،امروز تو این حس وحالم
یه دنیا فاصله ست بین کسی که با قرص خوابش میبره با اون کسی که با یه اس ام اس "دوستت دارم" میخوابه...
تنــــها چنـد قدم مـــانده بود برســــم به تـــــــو....
اگر این خــواب لعنتــی دیــشب ادامــه داشــت
حکایت من،حکایت کسی بودکه عاشق دریابوداماقایق نداشت
دلباخته سفربوداماهمسفرنداشت
حکایت کسی بودکه زجرکشیدامازجه نزد
زخم داشت اماننالید
گریه کردامااشک نریخت
حکایت کسی بودکه پرازفریادبوداماسکوت کردتاهمه صداهارابشنود...
یه وقتایی هست که هی بیدار میمونی با خودت میگی :
الانه که زنگ بزنه
الانه که اس بده
الانه که …
و همین روال ادامه پیدا میکنه تا زمانیکه باورت میشه واقعا رفته …
زن که باشی
عاقبت یک جایی ، یک وقتی
دلت اهلیهِ یک نفر می شه ..
و دلت ،
برای نوازش هاش تنگ می شه ؛
حالا که تمام راه را آمده ام
حالا که تا تو هیچ نمانده
چقدر دیر خدا یادش آمد
که ما قسمت هم نیستیم .....